خانه متروک
جمعه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۲:۴۸ ب.ظ
آهای دخترک مسافر،
داری می روی؟
کجا؟
نمی شود که بمانی؟
چرا؟
باشد.
می دانم که مقصر این اتفاق منم.
آری.
همین رفتنت را می گویم.
پس حالا که داری می روی
کلید در را که پشت سر می بندی
به نخستین رودخانه ی سر راه پرتاب کن.
خانه از همان لحظه ای که تو ترکش می کنی متروک می شود
و سنگ های پیشانی سر درش، مانند کتیبه های نانوشته، فرو می افتد.
در غیاب تو ارواح عتیقه ای،
شب و روز،
از درز درها و پرده ها رفت و آمد اهل خانه ای را
که جز من کسی در آن نیست،
زیر نظر می گیرند.
اما تو نیستی...
اما تو نیستی.
تو رفته ای دیگر.
و من از این تنهایی می ترسم.
بد جور می ترسم.
نه از ارواح نه از هیچ چیز دیگر نمی ترسم.
فقط از تنهایی
از حضور در خانه ای که تو در آن نیستی می ترسم.
از حضور در خانه ای متروک.
۹۳/۰۲/۱۹