آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

درود بر انسانهای خوب، آنان که دراندیشه دیگران تصویر زیبا می نگارند، تا آنجا که یادشان زیبا و خاطرشان همواره در دل خواهد ماند... و بی شک تو از آن دسته ای. و برای همیشه در یاد و قلبم ماندنی هستی. تو فرشته ای هستی که هرگز تکرار نخواهد شد.

یک شب و دو رویا

پنجشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۱:۰۲ ق.ظ
دیشب 2 بار خوابت را دیدم م....

خواب اول:

توی دانشگاه بودیم.

نشسته بودیم توی کلاس

و منتظر که استاد بیاید.

کلاس خیلی شلوغ بود

هیچ کس سر جایش ننشسته بود

تا این که استاد وارد شد و همه با عجله به دنبال جای خود دویدند

وقتی همه نشستند من تو را دیدم

هیچ جایی نبود که بنشینی

همه صندلی ها پر بودند.

صندلی کناری من خالی بود اما

من به تو اشاره کردم که بیا اینجا بنشین.

تو به من نگاهی کردی و خندیدی

و بعد رفتی کنار یک دختر دیگر نشستی.

یک روپوش سفید تنت بود.

با یک مقنعه سرمه ای.

چقدر قشنگ شده بودی

خیلی بهت می آمد.

خواب دوم:

شب بود

آمده بودی خانه ما

نشسته بودیم توی حیاط

تو تنها آمده بودی.

توی حیاط عمه من و شوهرش هم بودند.

تو یک گوشی جدید خریده بودی و از من عکس گرفتی

بعد آن عکس را به من نشان دادی

پشت سر من آسمان شب بود.

و جالب این که گوشی تو

اسم ستاره هایی که پشت سر من بود را در عکس مشخص کرده بود!

بعد ف.... شام را آورد.

نا مادری ام را می گویم.

یک چیزی شبیه به آش که فقط آب بود و سبزی.

خیلی بد مزه بود.

کلی خجالت کشیدم.

بعد پدر و مادرت آمدند دنبالت.

گفتند می خواهند بروند سفر

پرسیدم کجا؟

گفتند می خواهیم برای مدتی برویم کردستان.

و تو رفتی.

م.... مرسی که به خوابهایم سر میزنی.

دوستت دارم.

۹۳/۰۲/۱۸
علی ...