در خوابهای من...
چهارشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۹:۰۵ ق.ظ
هنوز در خواب های من دختر مسافری است
که عینکش را زیر بید مجنون کنار جاده گم می کند.
هنوز در خواب های من دختر ترسانی است
که گرگها را می بیند در کابوس های شبانه اش
و فانوس به دست،
در سیاهی کوچه به دنبال رد پایی آشنا می گردد.
هنوز در خواب های من دختر چشم به راهی است
که کنار پنجره می نشیند و فال حافظ می گیرد.
هنوز در خواب های من دختر بی حواسی است
که نمی داند قرار است برود یا بماند.
هنوز در خواب های من دختر مهربانی است
که هر شب گل سرخش را نوازش می کند
تا مبادا اندوه خاک سپاری گلبرگ های پژمرده زود تر از قرار موعود
هر دوشان را به اندوهی عظیم فرو برد.
همیشه و هنوز در خواب های من دختر بی تابی شبیه فرشته ها است
که از خاطراتش ابر می سازم و بر آتش دل تنگم می بارانم.
من به زندگی کردن در رویا محکومم.
من یک سایه بیشتر نیستم و نبودم.
من مثل دختر خوابهایم فرشته نیستم.
۹۳/۰۲/۱۷