و سال من نو می شود.
پنجشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۲:۳۱ ب.ظ
به من حق بده که دلشوره داشته باشم
حق بده که دست و دلم بلرزد
و این سلامم با سلام همیشه کمی فرق داشته باشد.
از روز هفتم دی ماه، از خودم پرسیده ام
که در این شبهای تنهایی که هنوز هم کنار من جا خوش کرده
باید با این زمستان سر کنم
یا باز فرصتی پیش خواهد آمد که به بهار سلام کنم!
راستی اکنون من در کجای زمان ایستاده ام؟
اینجا زمستان هنوز تمام نشده
ولی امروز کلماتی را دیدم که بوی بهار می داد.
بهار گم شده من.
گیج شده ام!!!
اکنون زمستان است یا بهار؟
همین بی زمانی عجیب،
من را کمی گیج می کند.
اما زیاد مهم نیست؛
مهم این است که در لحظه ای که در هیچ تقویمی ثبت نشده
رو به روی صفحه مجازی نشستی و از عشق نوشتی
و سال من نو می شود.
و قرار است این نوشته تو عیدی من باشد برای سال نو.
می روم تا سبزه و آب و مهربانی را در سفره بچینم
و به رسم همیشگی ایرانیان بگوییم صد سال به این سالها.
۹۳/۰۲/۱۱