من از تو گلایه دارم م....
آری.
گلایه دارم.
خیلی هم گلایه دارم.
تو نمی توانی این طور بی تفاوت بگذاری بروی.
تو حق نداشتی اینگونه سرت بیاندازی پایین و بروی.
انگار نه انگار که از من طلبکاری.
این قدر ساکت و ارامی که انگار به من بدهکاری.
و رویت نمی شود در مقابل من قرار بگیری.
کسی که بدهکار است من هستم.
دارم عذاب می کشم.
تویی که این همه خوبی کردی به من
بی هیچ حرفی رفتی.
و من دارم خفه می شوم
از هجم حرفها و بغض هایی که راه گلویم را سد کرده.
من به تو بدهکارم م....
و تو حق نداری از طلبت چشم پوشی کنی.
حق نداری طوری رفتار کنی که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده
تو باید بابت این همه خوبی که به من کردی چیزی بخواهی.
حرف بزن م....
این سکوت بد جور آزارم می دهد.
یعنی چه که همینطور بروی.
می دانم که روح بزرگی داری
ولی باز هم دلیلی نمی بینم که بخواهی از حق خودت بگذری.
نمی دانی چقدر غصه این را می خورم که نتوانستم
حتی برای یک بار هم که شده تو را خوشحال کنم.
خوشحالی که از اعماق وجودت برآید.
و من برای همیشه با این کابوس زندگی خواهم کرد.
یاد اشکهای خواهم افتاد.
که برای منی که لایق نبودم سرازیر شد.
من از تو گلایه دارم م....
من جز ناراحتی برای تو هیچ نبودم و
تو جز خوبی برای من.
و حالا تو جوری رفتار می کنی که انگار من
آدم خوبی بوده ام.
نه
آدم خوب این قصه از اول تو بودی
و تا آخر هم تو خواهی بود.
ولی ای کاش این قدر ساکت و آرام نبودی.
کاش فحشو ناسزا می دادی به من.
کاش می زدی در گوشم.
من از تو گلایه دارم م....
تو شدی مثل مادر یک مقتول که از خون پاره تنش می گذرد
و این بخشش قاتل را بیشتر از مجازات می آزارد.
چون می داند که مستحق مجازات است.
رو برویی با وجدان وقتی که می دانی مقصر هستی
از هر مجازاتی سخت تر است.
تو نباید مرا می بخشیدی و در میان جمعیت دور می شدی.
بی آنکه بوسه ای بر دستانت بزنم.
آری تو حق نداشتی با من این چنین کنی.
من از تو گلایه دارم م....