آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

درود بر انسانهای خوب، آنان که دراندیشه دیگران تصویر زیبا می نگارند، تا آنجا که یادشان زیبا و خاطرشان همواره در دل خواهد ماند... و بی شک تو از آن دسته ای. و برای همیشه در یاد و قلبم ماندنی هستی. تو فرشته ای هستی که هرگز تکرار نخواهد شد.

جوانه های سفید

دوشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۲، ۰۴:۱۴ ب.ظ
دو سه تا از شاخه های گل مادر بزرگت را چیدم.

مردد بودم که با گلها بگذارمشان یا نه؟

گفتم وقتی خشک بشوند شبیه چند تکه چوب خواهند شد

گذاشتمشان پای پنجره

و فراموششان کردم.

دو سه روز بعد گفتم اشکال ندارد.

با گلها می برمشان سر خاک مادر بزرگت.

بهتر از این است که دور بیاندازمشان.

بردم گذاشتمشان داخل یک ظرف شیشه ای.

داخل کشوی کمد دراور.

هفته بعد که دیگر می خواستم بریزمشان داخل جعبه

با کمال تعجب دیدم که آن ساقه ها که در خیال من

آینده ای نداشتند جز تبدیل شدن به یک تکه چوب خشک

جوانه زده اند.

جوانه هایی سفید از فرط کم نوری و تاریکی.

و من سریع بردم گذاشتمشان توی آب.

و حالا آن جوانه های سفید

سبز سبزند.

و در آینده تبدیل به گل خواهند شد.

می بینی؟

امید زندگی می آفریند

حتی در تاریکی محض یک کمد.

۹۲/۱۲/۲۶
علی ...