صد سال آلزایمر
بعد شماره ی عابر بانکم را فراموش کردم.
بعد هم کارت عابر بانک و گواهی نامه و دفترچه بیمه رو نمی دونم کجا جا گذاشتم.
کیف پولم که اصلاً غیب شده و من نمی دونم گوشی موبایلم...
من تلفن همراه داشتم؟!
نداشتم!
شاید داشتم.
اما چرا هیچ شماره ای یادم نمیاد.
اینارم که میگم نمی دونم از کجا شنیدم.
وگرنه من نه دسته کلید یادم مونده
و نه اصلاً می دونم عابر بانک به چه دردی می خوره.
راستش اصلاً بلد نیستم با این دستگاه ها کار کنم.
نه اینکه بلد نباشما، انگار یادم رفته.
حالا اینا مهم نیست.
من خونمون هم گم کردم.
نمی دونم اصلاً اینجا کجاست.
غریبه ها رو نمی شناسم.
همینایی که روبروی من ایستادن.
همین همین آقای بد اخلاق.
من فقط از اینجا رد می شدم.
شاید می خواستم آدرس بپرسم یا...
نمی دونم.
فقط یه چیز یادم میاد.
تو.
م....ی خود خود خودم.
فقط تو رو یادم میاد.
تنها کسی که هرگز از یادم نمیره تو هستی.
حتی اگه صد سال آلزایمر گرفته باشم.