در فال های پر شگون حافظ
عجیب که همیشه همه جا هستی.از خواب که بیدار می شوم پشت پرده
کنار پنجره می بینمت.
با آفتاب سر می خوری و داخل اتاق روی صندلی می نشینی.
با هر مشت آبی که به صورتم می زنم در آینه نگاه می کنم و می خندی.
کنار بساط صبحانه می نشینی و با من چای می خوری.
موقع تماشای تلویزیون مدام از جلوی چشمانم رد می شوی
و حواسم را با خودت پرت می کنی.
کتاب که می خوانم صدایت مدام در گوشم نجوا می کند.
وقت کار، هزار خاطره ی دور و نزدیک را به یاد من می آوری.
غروب ها گاهی بغض می کنی.
گاهی سرخوش لبخند می زنی.
همه جا هستی.
در متروی شلوغ، کنار اتوبوس خلوت.
در آرامش صدای قمری ها و جیغ و داد گنجشک ها.
همراه سوز سرد زمستانی و روبروی گرمای مطبوع شومینه.
در فال های پر شگون حافظ.
ته فنجان های خالی قهوه و لا به لای خطوط نا مفهوم کف دست.
روی زمین خاکی کوچه و پشت شاخ و برگ درختان
تصویر ماتت در تمام شیشه ها پیدا می شود.
و حتی با سماجت کنار لباس های فشرده
در چمدان پنهان می شوی و پا به پای من
تا آن سوی جاده ها می آیی.
هیچ راهی برای نبودنت از یاد بردنت نیست.
نمی دانم، دنیا را که نمی توانم تغییر دهم.
پس حتما ما مال همدیگر هستیم.