آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

درود بر انسانهای خوب، آنان که دراندیشه دیگران تصویر زیبا می نگارند، تا آنجا که یادشان زیبا و خاطرشان همواره در دل خواهد ماند... و بی شک تو از آن دسته ای. و برای همیشه در یاد و قلبم ماندنی هستی. تو فرشته ای هستی که هرگز تکرار نخواهد شد.

خواب

يكشنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۲، ۱۰:۳۴ ق.ظ
م....

پریشب خوابت را دیدم.

2 بار.

در اولی خواب دیدم که برایم اس ام اس آمده.

بازش که کردم دیدم از طرف توست.

نوشته بودی.

Salam          khobi        ali.

درست به همین شکل و با همین فاصله کلمات از یکدیگر.

و در دومی خواب دیدم آمده ام خانه شما.

مادرت و زن داداشت هم هستند.

می خواستند بروند جایی.

من رفتم توی یکی از اتاقها.

بعد مادرت مرا صدا زد که تو هم بیا.

نمی دانم کجا ولی به نظرم می خواستند بروند دکتر.

آمدم توی حیاط خانه.

پر بود از کفشها و کتانی های مردانه.

هر چه گشتم کفشهایم را پیدا نکردم.

هول شده بودم.

تو هم هی میگفتی: اون نیست؟ اون یکی چطور؟

ولی پیدایشان نمی کردم که نمی کردم.

بعد مادرت  از میانه های راه برگشت و گفت:

مگه نبردیشون تو اتاق.

تازه یادم آمد که وقتی درشان آوردم گذاشتمشان توی اتاق.

بعد مادرت گفت:

این همه اومدن فقط این کفشاش رو گذاشت تو اتاق.

چه پسر خوبیه.

خیلی خوشم آمد از این که از من تعریف کرد.

تو هم خندیدی.

بعد پدرت آمد و گفت: چرا این همه اینجا شلوغه؟

و من شروع کردم به کمک کردن به پدرت.

و تو و مادرت و زن داداشت تنهایی رفتید.

دلم برایت تنگ شده بود.

می خواستم بیایم با شما.

ولی نشد!

۹۲/۱۱/۰۶
علی ...