آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

درود بر انسانهای خوب، آنان که دراندیشه دیگران تصویر زیبا می نگارند، تا آنجا که یادشان زیبا و خاطرشان همواره در دل خواهد ماند... و بی شک تو از آن دسته ای. و برای همیشه در یاد و قلبم ماندنی هستی. تو فرشته ای هستی که هرگز تکرار نخواهد شد.

غرق آرامش

پنجشنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۰، ۰۹:۴۲ ب.ظ

چهار شنبه

ساعت ده و چهل و پنج دقیقه قرار میزاریم که همو ببینیم

دل تو دلم نیست

صبح زود تر از خونه میزنم بیرون

یه کم کار بانکی دارم

میرم بانک

یه شماره میگیرم

شمارم پنجاه و پنجه

تا نوبت من بشه چهارده نفری مونده

ولی این کارمندای بانک که اصلا نمیدونن امروز چه روزیه

فس و فس کار میکنن

میرن چایی میخورن

تلفنی حرف میزنن

و هزار تا کار دیگه

تنها کاری که نمیکنن انجام کار مردمه

بالاخره نوبتم میشه

دارم کارمو انجام میدم که گوشیم زنگ میخوره

خودشه

بهم میگه کجایی؟

میگم بانکم تا نیم ساعت دیگه اونجام

شارژش تموم میشه و حرفش نیمه تموم

بهش زنگ میزنم

میگه من کلاسم تموم شده زود بیا

خیلی سرده

از شانس گند من شارز منم تموم میشه

فشنگ میپرم بیرون از بانک و سوار یه تاکسی میشم

اولین جایی که یه تاکسی خالی میبینم میگم پیاده میشم

یه تاکسی در بست میگیرم و میرم به سمت آزادگان

راننده هم که شوت شوت

از پشت کامیون میره

بعد میره پشت یه ماشین آموزشگاه رانندگی

خلاصه کفرمو در آورد

تو دلم میگم لعنتی لایی کشیدنو واسه همین موقع ها اختراع کردن دیگه

داریم به آزادگان نزدیک میشیم

یه اس بهم میده که

"Lotfan ba man tamas begirid"

بهش زنگ میزنم

میگه کجایی علی؟

میگم دارم میرسم بیا جلو مسجد

منم میام اونجا

میگه من دم ماشینای مترو وایستادم

قطع میکنم و میدوم به سمت ایستگاه

همینطور که دارم میدوم چشامم دارن میدون

تند تر از من

آخ که چقد دلتنگتم فرشته کوچولوی من

میبینمش

پشت کیوسک تلفنه

احساس میکنم میخواد قایم موشک بازی در بیاره

منم به روی خودم نمیارم

ولی نه همونجا وایستاده

میرسم کنارش

زل میزنم تو چشاش

دوباره غرق آرامش میشم

بعد از

نود و سه روز و چهارده ساعت و سیزده دقیقه

۹۰/۰۸/۱۲
علی ...