آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

درود بر انسانهای خوب، آنان که دراندیشه دیگران تصویر زیبا می نگارند، تا آنجا که یادشان زیبا و خاطرشان همواره در دل خواهد ماند... و بی شک تو از آن دسته ای. و برای همیشه در یاد و قلبم ماندنی هستی. تو فرشته ای هستی که هرگز تکرار نخواهد شد.

سر در گم و آواره

پنجشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۰، ۰۷:۴۹ ب.ظ

از ساختمون هلال احمر که میام بیرون

پیاده میرم تا چهارراه سوار تاکسی میشم و میرم ایستگاه مترو

ایستگاه آزادی میزنم بیرون

سوار تاکسی میشم و میرم تا اول خیابون بهار

خیابون بهارو میرم بالا تا میرسم به یه فروشگاه که همیشه ازش تیشرت میگرفتم

میخوام یه تیشرت یقه گرد ساده سفید بخرم

آخه میخوام روش یه طرح بزنم

سفید نداره به ناچار یه تیشرت زرشکی میگیرم و برمیگردم به سمت خیابون انقلاب

دوباره سوار تاکسی میشم و تا چهارراه ولیعصر میرم

چهارراه پیاده میشم و پیاده راه میوفتم

به سمت همون پاتوقی که تو چند تا مطلب قبلی بهش اشاره کردم

میرم اونجا و چند دقیقه ای میشینم

یه بستنی میخورم و میزنم بیرون

دوباره پیاده را میوفتم تو خیابون

سر در گم

اصلا نمیدونم کجا می خوام برم

میرم تا چهارراه استانبول

دوباره سوار تاکسی میشم

البته اینم بگم که هر وقت سوار تاکسی میشم

هیچوقت اسم مقصدم رو نمیگم

گفتم که بد جور سر در گمم

تنها کلمه ای که میگم اینه

مــستقــــــــیم

بعد یه جا عین دیونه ها میگم

همینجا پیاده میشم

دوباره یه کم پیاده میرم و دوباره قصه از نو

سر در گم و آواره

۹۰/۰۸/۰۵
علی ...