تنها میمونم
جنسشو بردم پیش دوستم گفت واسش درستش میکنه.
ما هم زدیم بیرون که صحبت کنیم راجع به اس ام اس هایی که داده بود بهم.
رفتیم و نشستیم تو کافی نت.
با حرفاش خیلی عذابم داد. ولی من به روی خودم نیاوردم.
بهم گفت که یه حسی بهم میگه تو با کس دیگه ای هستی.
بهم گفت که حس میکنه بهش دروغ میگم.
نمیدونم چرا هیچ وقت نفهمید که چقدر عاشقشم!
هیچ وقت نفهمید که چقد بهش وفادار بودم!
هیچ وقت نفهمید که چقد نگرانش بودم!
من از وقتی که باهاش بودم همه چیزم فقط اون بود.
با یادش میخوابیدم. با یادش بیدار میشدم. به یادش میرفتم سر کار.
خلاصه با یادش زندگی میکردم.
میتونم به جرات قسم بخورم واسه یه دقیقه هم نشد که من از یادش غافل بشم.
ولی اون با این حرفاش جیگرمو میسوزوند.
عیب نداره من که دوستش داشتم. دیگه هرکی رو گول بزنم خودمو که نمیتونم.
و میدونم که دوستش دارم. عاشقشم.
حالا هر چی میخواد بشه چه بههم برسیم چه نرسیم.
من دوستش دارم.
تا آخر عمرمم نه با کسی دوست میشم. نه ازدواج میکنم. نه هیچ چیز دیگه.
میخوام خودم باشم و خودم با یادش.
اگه شرایط مالیم تا قبل از این که ازدواج کنه درست شد. میرم خواستگاریش.
اگه نشد هم که هیچی تنها من میمونم با یه دل پر از آه و حسرت.