آخر
من دیشب خواب دیدم که می بوسمت.
کجای جهان دور تر است؟
آن جا که تویی؟
یا
این جا که منم؟(گابریل گارسیا مارکز)
می فهمی؟
عاشق تو.
واسه همیشه.
واسه خود خود خودتم.
دوستت دارم عزیزم.
می خوام این جمله رو فریاد بزنم.
دوستت داااااااااااااااااااااااااااارم م.....................
آدمهایی که شبیه حرفهایشان هستند...
و تو این چنین هستی.
تعداد لبخند کسی است که...
دوستش داری.
پس بخند
تا زندگی کنم.
ترجیح من است.
می دانی چرا؟
چون بهتر از تو وجود ندارد.
یادت است که ماه را خیلی دوست داشتی؟
و حالا ماه هر شب
تو را به یاد من می آورد.
حتی شبهای ابری و مه گرفته.
ندیدن دلیل بر نبودن نیست ماه من.
میبینی؟
یاد تو هرگز از قاب پنجره دلم پاک نمی شود.
سخت افسوس می خورم
برای تمام روزهایی که بی تو گذشتند
و
تمام شبهایی که با تو
نمیگذرند.
می بینی م....
هنوز رویای تو تمام زندگی من است.
پریشب خوابت را دیدم.
2 بار.
در اولی خواب دیدم که برایم اس ام اس آمده.
بازش که کردم دیدم از طرف توست.
نوشته بودی.
Salam khobi ali.
درست به همین شکل و با همین فاصله کلمات از یکدیگر.
و در دومی خواب دیدم آمده ام خانه شما.
مادرت و زن داداشت هم هستند.
می خواستند بروند جایی.
من رفتم توی یکی از اتاقها.
بعد مادرت مرا صدا زد که تو هم بیا.
نمی دانم کجا ولی به نظرم می خواستند بروند دکتر.
آمدم توی حیاط خانه.
پر بود از کفشها و کتانی های مردانه.
هر چه گشتم کفشهایم را پیدا نکردم.
هول شده بودم.
تو هم هی میگفتی: اون نیست؟ اون یکی چطور؟
ولی پیدایشان نمی کردم که نمی کردم.
بعد مادرت از میانه های راه برگشت و گفت:
مگه نبردیشون تو اتاق.
تازه یادم آمد که وقتی درشان آوردم گذاشتمشان توی اتاق.
بعد مادرت گفت:
این همه اومدن فقط این کفشاش رو گذاشت تو اتاق.
چه پسر خوبیه.
خیلی خوشم آمد از این که از من تعریف کرد.
تو هم خندیدی.
بعد پدرت آمد و گفت: چرا این همه اینجا شلوغه؟
و من شروع کردم به کمک کردن به پدرت.
و تو و مادرت و زن داداشت تنهایی رفتید.
دلم برایت تنگ شده بود.
می خواستم بیایم با شما.
ولی نشد!