بی تو گذشت.
پنجاه و دو روز و دو ساعت و سی و یک دقیقه
با یاد تو گذشت.
بی تو گذشت.
پنجاه و دو روز و دو ساعت و سی و یک دقیقه
با یاد تو گذشت.
دلتنگتر از همه دلتنگی ها
گوشه ای می نشینم
و حسرت ها را می شمارم
و باختن ها را،
و صدای شکستن ها را...
نمی دانم من کدام امید را ناامید کرده ام
و کدام خواهش را نشنیدم
و به کدام دلتنگی خندیدم
که این چنین دلتنگم.
دلتنگم، دلتنگ
ای مه زیبای من
در میان این شب ظلمت تویی
این تویی تابیده بر دنیای من
این جهان تاریک و سرد است بی تو ای م....ی من
گر نتابی همچو مه بر این ره تاریک و جان فرسای من
آسمان این دلم ابری شده
پس کجایی ای مه شبهای من
برف باشد یا که باران یا که ابرهای سیه
من یقین دارم که در پشتش تویی م....ی من
ای سیه گیسو ، سیه ابرو و چشم
از چه رو تابیده ای در ظلمت دنیای من
تا که پایان یابد این جدایی و فراق
صبر باید تا که باز آیی به کنعان ای مه زیبای من
با تو این کلبه گلستان است ای ماه رو
پس بیا و خنده را بنشان بر لبهای من.
(علی)
یک وبلاگ جدید درست کرده ام به اسم
ghermez69.blogfa.com
تویش برایت نامه مینویسم.
نامه هایی برای خانم میم...
معذرت می خواهم از تو.
برای اینکه وقتی کسی دور و ورم است می خندم.
آخر تو که می دانی من با کسی جز تو درد دل نمی کنم.
تو خودم که باشم.
هی می خواهند بپرسند که چی شده؟
و من به دروغ بگویم هیچی.
ولی در عوض شبها برایت اشک می ریزم.
ساکت و بی صدا.
آهنگ گوش میدهم و زار زار گریه می کنم.
بعد از ۴۸ روز همچنان چشم انتظار تو ام.
بعد از ۴۸ روز همچنان دلتنگ تو ام.
بعد از ۴۸ روز همچنان نگران تو ام.
و بعد از ۴۸ روز همچنان دوستت دارم.
یک خوبی دارد و هزار بدی.
کامپیوترم ویروسی شده و کانکت نمی شود که نمی شود.
با گوشی هم که کانکت میشوم چیزی را که تایپ میکنم را نمیبینم!
ثبت مطلب را می زنم و بعد که نوشته ام را میبینم.
کلی غلط املایی دارد.
به ناچار حذفش میکنم.
دلم می خواست توی محله یک پارک داشتیم به اسم
پارک عشق و فناوری.
و در آن می شد بی درد سر.
و در امان از ویروسها برای تو نوشت.
بیشتر با تو حرف میزنم.
بیشتر تو را ستایش می کنم.
و شبها برای تو اشک می ریزم و با تو راز و نیاز می کنم.
همان که صبح ها از رادیو پخش می شد.
وقتی کوچک بودیم و می خواستیم به مدرسه برویم.
و کلی استرس برایمان ایجاد می کرد.
با آن آهنگ ویژه اش. (تایم - پینک فلوید)
شاید الان هم پخش بشود.
نمی دانم.
حرف من از تقویم خودمان است.
تقویمی سه ساله.
تقویمی که همه زندگیم در آن خلاصه می شود.
شاید از هم بی خبر باشیم.
شاید از نگاه کسی که از بیرون به رابطه ما می نگرد.
این داستان پایان یافته باشد.
ولی این طور نیست.
آیا می توان بر این همه خوبی و پاکی نقطه پایان گذاشت؟
نه. هرگز.
این داستان ادامه دارد.
به آسمان نگاه کردم.
یاد شبهایی افتادم که که توی حیاط می خوابیدم.
این را هیچ وقت به تو نگفتم.
جای خیلی از ستاره ها را حفظ شده بودم.
و یکی را نشان کرده بودم به یاد تو.
و تو همچنان در آسمان زندگیم میدرخشی.
تنها دلخوشیم نوشتن واسه تو بود که انگار خدا به اونم راضی نیست.
چند روزی بود که کامپیوتر ویروسی شده بود و نمی تونستم کانکت بشم.
امروز فرصت کردم که ویندوزش رو عوض کنم.
این کارو کردم.
یه آنتی ویروس هم نصب کردم.
ولی باز کانکت نمیشه.
می بینی چه اوضاعی دارم؟
این پست هم با گوشیم و با کلی بدبختی نوشتم واست.
حالا از اینا که بگذریم میخواستم بهت بگم: ولنتاین مبارک.
اگر چه که نه شکلاتی هست نه عروسکی و نه هدیه ای.
اگر چه دوریم از هم،
ولی من تنها متعلق به تو هستم.
و تا آخرین ولنتاین عمرم هم با یاد تو و خاطره هات می مونم.
ولنتاینت مبارک فرشته کوچولوی من.
با خواب هم آرام نمیشوم.
وقتی که به خوابم نمی آیی.
نه.
خیلی وقتا هست که دوست دارم کنارم باشی.
دلم می خواد کنارم بشینی.
منم سرم رو بزارم رو شونه هاتو.
زار زار گریه کنم.
تو هم بزاری اشک بریزم و سبک شم.
بعد آروم تو گوشم بگی:
دیوونه من که باهاتم.
به یادم نیا.
تو را به خدا به یادم نیا.
به یادم که می آیی.
نمازم بی اختیار می شکند.
و دیگر دلم به هیچ صراطی مستقیم نمیشود.
در خیالم.
در دنیایم.
در نوشته هایم.
در حرفهایم.
تنها جایی که باید باشی و نیستی.
کنارم است.
داشتم به این فکر میکردم.
عجب وسوسه ای دارد.
خدا بودن.
فکرش را بکن.
همیشه کنار تو.
نزدیک تر از رگ گردنت باشم.