آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

درود بر انسانهای خوب، آنان که دراندیشه دیگران تصویر زیبا می نگارند، تا آنجا که یادشان زیبا و خاطرشان همواره در دل خواهد ماند... و بی شک تو از آن دسته ای. و برای همیشه در یاد و قلبم ماندنی هستی. تو فرشته ای هستی که هرگز تکرار نخواهد شد.

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نگران» ثبت شده است

وقتی خیلی دورم و دستم به شاخه های بلندت نمی رسد

خواب تو را می بینم .

وقتی خیلی نزدیکم باز هم در رویا خواب تو را می بینم.

همان لحظه هایی که آسمان، از پشت بالهای سپیدت سرک می کشد

و دل از من می برد،

همان موقع که نسیم می پیچد لا به لای انگشتانت

و خاطرات هزرا ساله ات را در گوش جهان منتشر می کند .

بیدار که می شوم نمی دانم من در تو گم شده ام یا تو در من!

نمیدانم چرا احساسم رنگ دیگری شده!

و این احساس در من ادامه پیدا می کند تا آنجا که

بیداری به دادم می رسد

و از این رویای دور و نزدیک جدایم می کند.

امشب دوباره قرار است خوابت را ببینم

و می دانم که دلت تنگ است، خیلی تنگ

و می دانی که نگرانم، خیلی نگران

و می دانم که قدرت را نمی دانند.

امشب قرار است در خوابم دعا کنم که آدمها با تو مهربان شوند،

فرشته دور و مهربان من!

۰۲ شهریور ۹۳ ، ۰۱:۱۲
علی ...