آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

درود بر انسانهای خوب، آنان که دراندیشه دیگران تصویر زیبا می نگارند، تا آنجا که یادشان زیبا و خاطرشان همواره در دل خواهد ماند... و بی شک تو از آن دسته ای. و برای همیشه در یاد و قلبم ماندنی هستی. تو فرشته ای هستی که هرگز تکرار نخواهد شد.

۳۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

چی بد تر از اینه که گریه عشقت رو ببینی

و هیچ کاری نتونی براش بکنی؟

خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا...

۰۷ مرداد ۹۳ ، ۰۳:۳۰
علی ...
عیدی دیگر آمد.

بی تو.

و باید بگویم دیگر هیچ عیدی بوی عید نمیدهد

در روزهای نبودنت.

در روزهایی که هیچ چیزش شبیه به عید نیست.

حتی برای یک لحظه.

اما این دلیل نمی شود که عید را به تو تبریک نگویم.

عیدت مبارک فرشته محبوب من...

۰۶ مرداد ۹۳ ، ۱۷:۰۸
علی ...
خدایا در این آخرین سحرگاه ماه میهمانی ات.

قسمت می دهم به همه خوبی هایت.

به بخشش و کرمت و به عظمت و بزرگی ات.

و از تو می خواهم م....ی من را خوشبخت و سعادتمند و عاقبت به خیر کنی...

۰۵ مرداد ۹۳ ، ۲۳:۵۱
علی ...
خدایا به حق این ماه نورانی و پاک

زندگی م....ی من را غرق در نور رحمتت بفرما....

۰۴ مرداد ۹۳ ، ۲۳:۵۷
علی ...
امروز یا بهتر است بگویم امشب،

سالگرد همان شب رویایی است.

همان شبی ک با خانواده ات رفته بودی شمال.

همان شبی که آمدم دیدمت و برگشتم.

چقدر خوب بود آن شب.

آن صحبت کردن هر چند کوتاه کنار ساحل.

با یک دنیا عوض نمی کنم خاطره آن شب را.

همه اش دقیق جلوی چشمم است.

از آن لحظه که دیدمت که سوار اسب! بودی،

با آن مانتو قهوه ای چهار خانه.

تا آن لحظه که سرایدار آن ویلا من و تو را دید

که نشسته بودیم کنار هم.

تو آن بالا کنار نرده ها و من پایین پای تو

روی یک تکه سنگ.

راستی آن سوسک هم هنوز یادم است

و کته کبابی که خوردم و تویش یک تار مو بود.

آن لحظه که از شهر بر می گشتید و من کنار در شهرک

ایستادم تا ببینمت را هم همینطور.

برای همه لحظه های شیرینی که در زندگیم ایجاد کردی ممنونم م....

برای این که با وجود نازنینت برایم لحظه هایی را رقم زدی

که تا آخر عمر از یاد نخواهم برد.

برای این که باعث شدی من هم خاطرات خوب داشته باشم.

برای این که به من عشق را یاد دادی.

برای همه چیز ممنونم و یاد همه چیز بخیر

بانوی همیشه همیشه جاودان در قلب و یاد من.

۰۴ مرداد ۹۳ ، ۱۶:۵۱
علی ...
خدایا تو را به عظمت و پاکی این ماه قسم

هیچ وقت م....ی من را تنها نگذار....

۰۳ مرداد ۹۳ ، ۲۳:۴۶
علی ...
روزها می آیند و می روند

اما

خیال تو

می آید و 

نمی رود که نمی رود!...

۰۳ مرداد ۹۳ ، ۱۷:۲۵
علی ...
گاهی نگاهم در تمام روز

با عابران ناشناس شهر

احساس گنگ آشنایی می‌کند

گاهی دل بی‌دست و پا و سر به زیرم را

آهنگ یک موسیقی غمگین

هوایی می‌کند...

۰۳ مرداد ۹۳ ، ۱۶:۳۱
علی ...
یکی موند و یکیمون رفت جهان ما دو قسمت شد

یکی تنها توی خاکش یکی راهی غربت شد

یکیمون از قفس پر زد یکی خواست و نمی تونست

نگاهش رو به دریا بود ولی راه و نمی دونست

دو تا آینده مبهم یه تابستون بی خورشید

همون فصلی که رویامون مثل ارتش فروپاشید

میون زمزمه هامون یه آهنگ یادگاری موند

یکی مون از خدا دور شد یکی هنوز نماز میخوند

تو و عکسای دیروزت منو شعرای این دفتر

توی نوستالژی جاموندیم به زیر خاک و خاکستر

به دنیا اومدیم اما ما این دنیا رو نشناختیم

چه میموندیم چه میرفتیم بهم بازی رو می باختیم

یکی از ما تموم زندگیشو توی تشویش تنهایی سفر کرد

نمیدونست خودش رو جا گذاشته که یه حسی تو قلبش میگه برگرد

یکی از ما هنوزم رو به دریا توی دنیا دیروزش اسیره

یه خواهش از خدا داره که شاید جوونیشو بتونه پس بگیره

تو و عکسای دیروزت منو شعرای این دفتر

توی نوستالژی جاموندیم به زیر خاک و خاکستر

به دنیا اومدیم اما ما این دنیا رو نشناختیم

چه میموندیم چه میرفتیم بهم بازی رو می باختیم

                                     (متن ترانه نوستالژی / ابی & گوگوش)

۰۳ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۱۴
علی ...
خرم آن لحظه که مشتاق به یاری برسد

آرزومند نگاری به نگاری برسد...

۰۳ مرداد ۹۳ ، ۰۴:۰۴
علی ...
خدایا قسمت میدهم به بزرگی این ماه و به بزرگی خودت

م....یم را خوشبخت کن.

به بزرگیت قسم که هیچ چیز دیگری از تو نمی خواهم.

فقط و فقط همین.

۰۲ مرداد ۹۳ ، ۲۳:۵۰
علی ...
وقتی جوون بودم یادمه

داشتم از سینما یا همچین چیزی بر میگشتم

توی مترو بودم

یه دختری رو بروی من نشسته بود

یه لباسی پوشیده بود که دکمه هاش تا این بالا بود (تا گردن)

اون زیبا ترین چیزی بود که تا حالا دیدم.

وقتی اون بهم نگاه می کرد

من نگاهمو بر میگردوندم

بعد وقتی من نیگاش می کردم

اون نگاهشو بر می گردوند.

بعد به یه جایی رسیدیم که باید پیاده می شدم

و پیاده شدم و درها بسته شد.

و همونطور که قطار داشت می رفت اون داشت به من نگاه می کرد.

و بی نظیر ترین لبخند رو بهم زد.

خیلی دردناک بود.

می خواستم درها رو به زور باز کنم

من دو هفته هر شب همون ساعت اونجا می رفتم.

ولی هیچ وقت پیداش نشد.

قضیه مال 30 سال پیشه.

و فکر نمیکنم از اون موقع روزی گذشته باشه و من به اون فکر نکرده باشم.

                          (دیالوگ فیلم پیشنهاد بی شرمانه/1993)

۰۲ مرداد ۹۳ ، ۲۱:۱۷
علی ...
خدایا به برکت این ماه پر ضیافت

به م....ی من همه خوبی هایت را هدیه کن.

که می دانم خوب می دانی که لایق ترین است برای آن....

۰۱ مرداد ۹۳ ، ۲۳:۴۳
علی ...
پرونده تیر هم بسته شد.

و مرداد رسید.

و این نیز می گذرد.

و من همچنان در گذر این ایام

عاشقت خواهم ماند.

بانویِ هزار هزار خاطره....

۰۱ مرداد ۹۳ ، ۱۷:۴۱
علی ...
خدایا به حق این ماه گرامی و عزیز

همیشه پشت و پناه و حامی م....ی من باش.

۰۱ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۲۶
علی ...